نقد ادبی
اویس محمدی
چکیده
الصبار نوشتۀ سحر خلیفه بیانگر ذهنیت ملت استعمار زدۀ فلسطین در دهههای پایانی قرن بیستم است. این داستان شخصیتهای بسیاری دارد که هرکدام نمایانگر بخشی از این ذهنیتاند. با تحلیل روانکاوانۀ شخصیتهای داستان، میتوان لایههای پنهان آن را رمزگشایی کرد و ذهنیت جامعۀ فلسطینی، در نیمۀ دوم قرن بیستم را درک نمود. طبق دیدگاه فروید، ...
بیشتر
الصبار نوشتۀ سحر خلیفه بیانگر ذهنیت ملت استعمار زدۀ فلسطین در دهههای پایانی قرن بیستم است. این داستان شخصیتهای بسیاری دارد که هرکدام نمایانگر بخشی از این ذهنیتاند. با تحلیل روانکاوانۀ شخصیتهای داستان، میتوان لایههای پنهان آن را رمزگشایی کرد و ذهنیت جامعۀ فلسطینی، در نیمۀ دوم قرن بیستم را درک نمود. طبق دیدگاه فروید، روان انسان (خودآگاه و ناخودآگاه) از سه بخش شکلگرفته است. بخش نخست، نهاد است که دربردارندۀ خواستههای طبیعی نخستین انسان و غریزۀ لذت و حیات است. رویارویی کودک با واقعیت، سبب شکلگیری بخشی واقعبین و منطقی در نهاد میشود که فروید آن را «من» مینامد. در ادامه روند رشد انسان، بخشی به نام «فرامن»، از دل «من» جدا میشود. فرامن، بعد آرمانگرا و اخلاقمدار ذهن است که همواره نهاد را به خاطر تمایلات غریزیاش ناچیز میشمارد و «من» را به خاطر همراهی گاهبهگاهاش با نهاد، سرزنش میکند. طبق خوانش صورتگرفته از داستان، شخصیتهای الصبار سه نوعاند در نظر گرفتهشدهاند و هر کدام نمودی از یکی از بخشهای سهگانۀ ذهن انگاشته شدهاند؛ عامۀ مردم و کارگران، نمایندۀ نهاد فرض شدهاند؛ آنها آرمانها را کنار گذاشتهاند و تنها به نیازهای اولیه و بقا میاندیشند. عادل –که فردی خردگرا و واقعبین است و امور کارگران را سامان میدهد- نمایندۀ «من» فرض شده است. اسامه نیز نمودی از فرامن تلقی شده؛ او همواره عادل را به آرمانگرایی دعوت میکند و از او میخواهد مردم را به مقاومت فرابخواند، ولی عادل، اسامه را به واقعبینی دعوت میکند. عادل در طول داستان، نقطۀ مقابل اسامه است و دیدگاههای او را همواره رد میکند ولی در پایان، تغییر موضع میدهد و از جایگاه من، به من متعالی تبدیل میشود و و نگاهش به واقعیت، آرمانگرایانه میشود. به نحوی که شخصیت تکاملیافتۀ او، هم مصلحتاندیش است و هم آرمانگرا و عملگرا؛ ذهنیت عادلِ پایان داستان، همانی است که خلیفه، در ناخودآگاهش برای ملت فلسطین میخواهد و آرزو دارد.